بسمه تعالی:
قسمت دوم:
در فصل پیش بیان شد که استراتژی اصلی ما برای حفظ اسلام و مسلمانی و تقویت ملیت ایرانی، حفظ و دفاع ازنظام جمهوری اسلامی است. از این روی از ضرورت های مکرر در مکرر ما اینست که هر گونه کوششی که ممکن است برای حفظ جمهوری اسلامی در سطوح داخلی و بین المللی به کار بندیم تا در حفظ دین از یکسو و توسعه ملیت ایرانی از سوی دیگر در ابعاد مختلف توسعه (سیاسی.اقتصادی.اجتماعی.فرهنگی وغیره) موفق شویم. در فصل پیش مطالبی به نحو اجمالی در باره امپراتوری فارس ورابطه آن با تجزیه کشور بر پایه مفهوم ناسیونالیسم، بیان شد که به گفته برخی خوانند گان نامفهوم بوده و نیاز وافری به تبیین دارد.همچنین اصولا برای روشن کردن مبنای بحث نیازمند به طرح این مباحث هستیم. لذا این فصل را به تبیین این گونه موضوعات اختصاص می دهیم.سپس در فصل آینده به بررسی موضوع روابط بین الملل خصوصا رابطه آن با روسیه خواهیم پرداخت.
مفهوم ناسیونالیسم:
ناسیونالیسم شالودهای برای خواست با هم زیستن واحدهای سیاسی و قومی است و متضمن این اندیشهاست که فرمانروایان و شهروندان بهره مند از همزیستی در این واحد سیاسی فرضی متعلق به یک تبار قومی (Ethnos) هستند…تصور ذهنی این جامعه از واقعیتهای تاریخی آن نیز اهمیت بیشتری دارد. از این رو گروهی از پژوهشگران به پیروی از ماکس وبر ملت را «بزرگترین گروهبندی مردم معتقد به دارای نیای مشترک» تعریف کردهاند[ویکی پدیا]. یکی از عوامل پیدایش ناسیونالیسم تضعیف مذهب و موقعیت دین بود. در قرون وسطی آرمان مسیحیت در اروپا رواج داشت. با تضعیف کلیسا عملاً چیزی وجود نداشت که موجب رستاخیز مردم شود و آنان را در برابر دشمنان متحد گرداند. عامل دیگر دادن انگیزه به سربازان و تقویت روحیهٔ آنان برای فداکاری در راه میهن بود[همان].ناسیونالیسم و ملیت گرایی در اروپا با پیدایش رنسانس رواج یافت رنسانسی که با نفی حاکمیت الاهی در عرصهی دنیا ظاهر شد و بشر را از وحی و دین بینیاز دانست و انسان محوری و سلطهی انسان بر انسان را تبلیغ کرد. این گرایش باید دکترینی را ارائه میکرد که بر مبنای آن، دولت و حاکمیت قوام یابد و از این جهت بود که ناسیونالیسم مطرح شد. ملاک اساسی این تفکر سبب ایجاد پیوند میان خویشاوندان و هم نژادها میشد که این امر مقدسترین پیوند میتوانست باشد. غرب بعد از قرون وسطا با حذف دین محوری و با تمسک جستن به اصالت پیوند و هم زایشی میان افراد، نژاد باوری را از قرن هفدهم رواج داد که این باور، همان بینش جاهلی قبل از اسلام است که توجه به قبیله و نسبت خونی را در درجه ی اول اهمیت قرار میدادند و سیاستمدار و فیلسوف معروف، ماکیاول، نخستین بنیانگذار اندیشه ی تربیت و نژاد در قرنهای ۱۴۶۹ – ۱۵۲۷ میلادی است. بنابراین اوج تفکر قومیتگرایی و نژادپرستی در اروپا و غرب را باید در این نظریه (ناسیونالیسم)جستوجو کرد[آزاده کیان.مترجم متن فرانسوی: منوچهر مرزبانیان].آنچه درباره ناسیونالیسم می توان گفت اینست که در هر شکل و صورت مبنای نژاد پرستی و قوم گرایی دارد، لذا مواردی که کشورها در برابر استعمارگران، تحت عنوان ملی گرایی (خصوصا در کشورهای چند قومی) در تاریخ می بینیم، نمی تواند عنوان ناسیونالیسم داشته باشد. به عبارت دیگر این نوع کوشش ها را می توان با نام ملیت و ملی گرایی با مبانی دیگری غیر از ناسیونالیسم عنوان داد، اما نمی توان آن را ناسیونالیسم به مفهوم بالا دانست. زیرا مبارزات مستعمره ها در برابر استعمارگرانی که با زور و فریب بر آنها حکومت و سلطه داشتند برای رهایی از زور و استثمار آن ها بود. از این رو این دست از مبارزات خصوصا در کشورهای چند قومی را فقط می توان استقلال طلبی و رهایی از استعمار دانست. چرا که اگراین نوعِ مبارزات ناسیونالیستی بود کشورهای چند قومی با گرایشات ناسیونالیستی در هر قوم و نژاد مواجه شده و میان آن ها وحدت ملی به وجود نمی آمد. بنابراین علت وحدت آنها در برابر استعمار گران، عامل و چسب دیگری بود. عاملی چون مذهب و غیره و البته همچنین تلاش و کوشش برای رهایی از ظلم و استثماری که از سوی استعمار گران اعمال می شد. نکته مهم در باره ناسیونالیسم که مبنایش نژادپرستی و سکولاریسم مانند آمریکاست، اینکه آثار شومش دارد ملت آمریکا را به تدریج نابود می کند.نمونه آن را چندروز پیش که موردی از موارد مکرر آن ملت است را دیدیم، یک سفید پوست از چند ایالت دورتر به ایالتی فقط به قصد کشتن سیاهپوستان می رود که البته بیشتر ساکنانش نیز سیاه پوست بودند. او در یک سوپر مارکت ۱۳نفررا به گلوله می بندد که ۱۱نفرش سیاه پوست بودند و در این میان ۱۰ نفر کشته می شوند و۳نفر دیگر زخمی.اگر این روش که ریشه آن در ناسیونالیسم نژادی و سکولاریسم است تداوم یابد، جنگ بزرگی میان سفید پوستان از یکسو و سیاه پوستان و سرخپوستان و به طور کلی رنگین پوستان از سوی دیگر در می گیرد و کشور آمریکا کاملا نابود و متلاشی می شود. لذا راه نجات آمریکا حضور هر چه بیشتر مسیحیت ضد نژادپرستی در ارکان حکومت و بنیادهای ملیت آمریکایی وفاصله گرفتن ازناسیونالیسم نژادی و قومی و سکولاریسم است. این ماجرا در کشورهای چند قومی و چند نژادی اگر پی گیری شود، یعنی ناسیونالیسم نژادی و سکولاریسم گسترش یابد، چه بسا آنها هم به این درد مبتلا شوند. لذا ایران نیز کشوری است که با ناسیونالیسم نژادی و سکولاریسم در این ورطه خواهد افتاد، زیرا که کشوری چند قومی بلکه چند نژادی است. یعنی درایران علاوه بر قومیت های مختلف دارای نژادهای سفید، سیاه و زرد است.
سکولاریسم( جدایی دین از سیاست و حکومت):
کسانی که ناسیونالیسم بر پایه نژاد و قوم را هدف اصلی خویش قرار داده بودند در برابر مذهب، تنها راه را در جایگزینی، ترویج و تبلیغ سکولاریسم دیدند. زیرا اجرای ناسیونالیسم با وجود دین و مذهب که مخالف نژادپرستی و قوم گرایی است قابل اجرا نیست. لذا با شدت هر چه بیشتر به تبلیغ و ترویج سکولاریسم پرداختند. بنابراین سکولاریسم رقیب و دشمن اصلی دین و مذهب در حکومت داری است. بر این پایه سکولاریسم به طور کلی مذهب را از عرصه سیاست راند و یا اینکه حداکثر اجازه محدودی به حضور مذهب در قالب احزاب و گروه ها در چارچوب پذیرش سکولاریستی بودن سیاست داده است.مانند احزاب دموکرات مسیحی آلمان و غیره. از این رو باید گفت مهمترین پایه شکل گیری ناسیونالیسم، اندیشه و باور سکولاریستی در سیاست است، تا فضای لازم برای اعمال ناسیونالیسم بر پایه نژاد یا قوم شکل بگیرد.سکولاریست ها مذهب را امری شخصی به شمار آورده و به هیچ وجه اجازه حضور دین به صورت تعیین کننده در سیاست را نمی دهند. این روش شاید درکشورهای تک قومیتی مشکل ساز نباشد اما در کشورهای چند قومیتی خصوصا کشورهایی که پایه و بنای وحدت آن ها مذهب است، خطری بزرگ برای وحدت ملی است. از این رو در کشورهایی مانند ایران که وحدت قومی اش بر پایه مذهب و دین است منجر به ویرانی و خرابی های بزرگ می شود. لذا تداوم ناسیونالیسم قومی و سکولاریسم موجب نابودی ایران خواهد شد.در تعریف سکولاریسم گفته اند:سکولاریسم(به انگلیسی Secularism و به فرانسه Secularisme) گیتی گرایی، دنیا گرایی یا جدا انگاری دین از سیاست، عقیده ای مبنی برجدایی نهادهای حکومتی و کسانی که بر مسند دولت می نشینند، از نهادهای دینی و مقام های دینی است. این اندیشه، به صورت کلی، ریشه درعصر روشنگری اروپا دارد. مفهوم هایی همچون جدایی دین از سیاست، جدایی کلیسا و حکومت در آمریکا و لائیسیته در فرانسه و ترکیه بر پایه سکولاریسم بنا شده اند؛ ولی در کشورهایی مانند ایران و عراق، حکومت ها با جدایی دین از سیاست مخالف هستند[ ویکی پدیا]. واژه سکولاریسم در میان کشورهای پروتستان مذهب به خصوص انگلیسی زبان در غرب بیشتر رواج دارد. اما در کشورهای کاتولیک مذهب از واژه ی لائیسم(laicism) که بیشتر در میان فرانسویان وفرانسه زبان ها رواج دارد، استفاده می شود. البته میان این دو تفاوت هایی وجود دارد که در صورت لزوم به بیان آنها خواهیم پرداخت. در واقع سکولاریسم یک ایدئولوژی است که پیروان متعصبی نیز دارد، سکولاریسم را گرچه در ابتدا در توصیه های نیکولو ماکیاولی می بینیم اما به صورت رسمی، نخستین کسی که آن را مطرح نمود جورج اچ .جی.هول یوک در حدود سال ۱۸۴۶ بود.چنانچه بیان شد سکولاریسم مانند یک ایدئولوژی و دین با تعصب خاصی بر جدایی دین از دنیا و جدایی دین از سیاست تاکید می ورزد. شاید به نظر برخی این روش برای دنیا و زندگی دنیوی بهتر باشد، حتی برخی تاکید می کنند که با این روش می توان دین را نیز سالم تر نگه داشت. اما واقعیت اینست که نه دین موافق این روش است و نه اینکه برای دنیا و آخرت مردم استفاده از سکولاریسم خصوصا در کشوری مانند ایران فایده و خیری دارد.در این باره درسطور بعد توضیحات بیشتری خواهیم داد. خاستگاه پیدایش سکولاریسم در کشورهای مسیحی است. لذا این ایدئولوژی در آن کشورها از جنبه مذهبی به دوعلت به وجود آمد یکی رنسانس و اعمال ناشایسته کلیساها و زورها و جنایات غیر قابل قبول آنها ودیگری فقدان دستورات اجتماعی و سیاسی درانجیل های گوناگون وتحریف شده مسیحی است. اما در اسلام تاکید بر امور دنیوی و نقش داشتن در امور سیاسی و اجتماعی به شدت مورد تاکید است. شاید اگر در اناجیل دستورات سیاسی و اجتماعی وجود داشت و کشیش ها از نزد خود قوانین و احکام من در آوردی نمی ساختند امروزه چیزی به نام سکولاریسم و ناسیونالیسم نژادی وجود نداشت. البته از نظر ما انجیل(که اکنون چند انجیل متفاوت شده است) کاملا تحریف شده وگرنه باید مانند همه ادیان، احکام سیاسی و اجتماعی داشته باشد. در این راستا یکی از مورخان به نام و.م. میلرمی گوید: خداوند مسیح شریعتی چون شریعت موسی(ع) که درهرجزئی نیز تکلیفی از برای ما معین کند، برقرار نفرموده وقوانینی از تقسیم ارث و عقوبت مجرمان یا امور دیگر سیاسی، که به مقتضیات هر دوره تغییر پذیر است، وضع ننموده است[ و.م. میلر، تاریخ کلیسای قدیم در اروپا و ایران، ترجمه علی نخستین-تهران: ۱۹۳۱میلادی.ص۲۹]. اما واقعیت امر اینست که ایزوله کردن دین در حیات فردی نه امکان پذیر است ونه دین راستین چنین چیزی را می خواهد. برای اینکه انسان موجودی فردی نیست و وجودش مدنی الطبع است.[دکتر حسن فتحی. استاد فلسفه دانشگاه تبریز]. لذا بر این پایه است که کلیسا عملا علیرغم انحرافات به دلیل مدنی الطبع بودن انسان رویکرد اجتماعی و سیاسی داشت و چون قوانین و مقرراتش حتی در سیستم دموکلس [یعنی سیستم دوشمشیر که در قرون وسطی حکومت میان کلیسا و قیصر یا حاکمان وقت تقسیم میشد]سیاسی واجتماعی بود و البته من در آوردی، اتفاقات قرون وسطی و سپس رنسانس را در پی داشت.اسلام نیز به علت مدنی الطبع بودن وخلقت انسان به صورت اجتماعی، هرگز نمی تواند فقط دین فردی باشد. زیرا معنا ندارد که خداوند انسان را اجتماعی در فطرت و خلقت بیافریند اما دین را به صورت فردی اجراو فرمان دهد. قطعا نقض غرض است. در این باره خوانندگان را به مطالعه آثاری که تحت عنوان مدنی الطبع یا مدنی باالطبع بودن انسان نوشته شده دعوت می کنم که با سرچ این عنوان در اینترنت مقالات بسیاری یافت خواهد شد.
بررسی دلایل ضرروت سکولاریسم:
در بررسی علل پیروی از سکولاریسم به این ادله می رسیم که یکی از اهداف سکولاریسم نیل به مدرن شدن است. هرچند که هدف اصلی سکولاریسم چنانچه نیکولو ماکیاولی مبدع ناسیونالیسم دنبال می کرد، زمینه سازی برای ناسیونالیسم نژادی بود. به هرحال منظور از مدرن شدن اینست که نهادهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و علمی برای پیشرفت، ترقی، توسعه و رفاه در کشور شکل گرفته و مردم به واسطه آن به زندگی خوب و مرفهی برسند. البته این قاعده ای غلط و نادرست است زیرا به هیچ وجه نمی توان میان سکولاریسم بودن و مدرن شدن ملازمه قطعی قائل شد. در این ارتباط نیاز داریم که اندکی در باره مدرنیزاسیون و همچنین درباره دو پدیده دیگر یعنی مدرنیته و مدرنیسم که شباهت اسمی دارند اما از لحاظ معنا ومحتوا بسیار متفاوتند، اشاراتی داشته باشیم.
درباره مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون:
درباره مدرنیسم باید گفت که بیشتر در عرصه فلسفه و هنر و ادبیات و مانند این ها مورد توجه است. یعنی نگاهش به متن اصلی زندگی نیست بلکه انواع تفکرات و زیباشناسی ها که بیشتر مورد علاقه طبقه بالا یا متوسط است را مورد توجه قرار می دهد. ولی مدرنیته مربوط به یک دوره تاریخی است. یعنی مدرنیته یک مکتب و یا ایدئولوژی و روش نیست. بلکه یک دوره تاریخی است که در فرانسه تحت عنوان« انقلاب کبیر فرانسه» و همچنین در کشور آمریکا رخ داد. در این دو کشور اتفاقاتی در این دوره رخ داد که ارزش ها و مفاهیمی چون برادری، برابری، آزادی و دموکراسی، حق رای، تفکیک قوا و مانند این ها مورد توجه، پی گیری و دستیابی واقع شد. البته در این دوره هیچ گونه پیشرفت در زمینه تکنولوژی رخ نداد.لذا هیچ گونه ربطی میان مدرنیته و مدرنیزاسیون وجود نداشته و اکنون نیزوجود ندارد، زیرا مدرنیزاسیون به معنی تحول در تکنولوژی است. این پدیده بیشتر به ابزار و مصرف وتولید مربوط می شود. یعنی مدرنیزاسیون با پیشرفت در ابزار تولید و محصولات بهتر و پیشرفته تر برای مصرف شناخته می شود. ساختن اتوموبیل، هواپیما، کولر، تلویزیون و ابزار رفاهی جدید مربوط به مدرنیزاسیون است. اما در باره بی ارتباطی میان مدرنیته و مدرنیزاسیوان کشورهایی مانند ژاپن و آلمان قبل از اینکه مدرنیته را تجربه کرده باشند توانستند در زمینه مدرنیزاسیون وتولید صنعتی، پیشرفتی بسیار بهتر از کشورهایی که تجربه مدرنیته را داشتند به دست آورند، بالعکس کشورهایی مانند کشورهای جهان سوم { با اختلاط این موارد و بدون در نظر گرفتن خطرات مدرنیته، با این تصور که مدرنیته تنها مسیر پیشرفت و دستیابی به مواهب زندگی مدرن است، با حرکت به سوی مدرنیته از هم پاشیده اند. در آمریکای لاتین مثالهای بسیاری در این موارد می توان یافت. مواردی بوده اند که مدرنیته و دموکراسی(با زیر بنای سکولار) به زور به آنها هدیه داده شده، اما در نتیجه دریافت این هدیه، جوامع از هم پاشیده اند. مثال بارز عراق پس از اشغال آمریکا است…سپهرسمیعی} به عقیده نگارنده اگر مدرنیته زیر بنای اسلامی داشته باشد،با توجه به اینکه برقراری ثبات و چسب وابزار اتصال قومیت ها درایران اسلام است می تواند مفید باشد واز سوی دیگر می توان به عنوان یک مسلمان دغدغه ی گناه و دورشدن ازدین را نداشته باشیم. یعنی دموکراسی، تفکیک قوا، حق رای، احزاب، صنوف، پارلمان و غیره (به عنوان مظاهر مدرنیته) می توانند با رعایت شرع و دین مفید باشند. مدرنیزاسیون هم که کاملا مورد تایید اسلام است.زیرا مسلمانان خود درطول تاریخ نقش بزرگی در پیدایش علوم وتکنولوژی داشته اند. ویل دورانت در تاریخ تمدن و جورج سارتن در شش بال علم تاکید بسیاری بر نقش دانشمندان مسلمان در پیشرفت علوم داشته اند. در کاوش هایی که این دست از مورخان انجام داده اند روشن نموده اند که اساس پیدایش علوم تجربی در تلاش های دانشمندان مسلمان بوده و پایه آن در قرآن می باشد. یعنی تاکید بر روش های تجربی اساس قرآنی دارد. در این باره مقالات بسیاری وجود دارد که می توان آن ها را با سرچ نقش دانشمندان اسلامی و یا نقش اسلام در پیدایش علوم جدید با ادله ونمونه های فراوان در اینترنت یافته و مطالعه نمود. مدرنیزم نیز که مربوط به فلسفه و هنر و ادبیات می شود اگر مخالفتی با دین و شرع نداشته باشد، کاملا می تواند در جامعه دینی مورد تایید باشد. اما در ابعاد رشد سیاسی و توسعه سیاسی، پیشنهاد می دهم که به کتاب « رشد سیاسی» به قلم سی. ایچ .داد با ترجمه: عزت الله فولاد وند، رجوع کنید. در این کتاب به خوبی نشان می دهد که رشد و توسعه در انگلستان با بازسازی و نوسازی و مدرن کردن نهادهای سنتی، ممکن است. همان چیزی که دکتر شریعتی(ره) به نام « بازگشت به خویش» می خواند. بنابراین مدرن شدن لزوما به هیچ وجه نیازی به «سکولاریسم» و بریدن و محدود کردن یا فردی کردن دین ندارد. چون سنت های ما همان سنت هایی است که در میان اقوام ایرانی در طول تاریخ بر پایه اسلام و شرع اسلامی به وجود آمده اند و برای بازسازی و پیشرفت ومدرن نمودن و توسعه چنانچه سی. ایچ .داد می گوید باید همین سنت ها را مجددا شکل داد سنت هایی که در ایران پایه و اساسش اسلام است. البته با نگرش علمی روشن است که این سنت ها با سکولاریسم نه اینکه باز سازی و نوسازی ومدرن نمی شوند بلکه نابود هم می گردند.
ناسیونالیسم ضد ایران:
چنانچه پیش از این بیان شد، ناسیونالیسم نخست در عمل توسط نیکولو ماکیاولی(۱۵۲۷-۱۴۶۹) مطرح و پی گیری شد. وی گرچه کلیسا را به عنوان یک ابزار در خدمت دولت می خواست اما خواستار سکولاریسم بود و درکل برای کشور بسیارپراکنده و از هم گسیخته ایتالیا از طریق ناسیونالیسم نژادی وقومی و سکولاریسم خواهان نظم و انسجامی متناسب با پیشرفت و موفقیت بود. بحث دولت. ملت هم نخستین بار توسط ماکیاولی مطرح شد.این توصیه ها و روش ها درعمل سبب شکل گیری دولت های نژادی وقومی شد. چون کم کم مذهب از سیاست دور شده و به جای آن کشور برپایه تشکیل نژاد و قوم به وجود آمد. همین امر سبب شد که به اصطلاح روشنفکران ایرانی این راه را به عنوان راه ترقی و توسعه ایران با طرح باستان گرایی فارس مطرح کنند.غافل از اینکه این یک ایدئولوژی ضد ایرانی است. افرادی مانند فتحعلی آخوندزاده (۱۸۷۸ ــ ۱۸۱۲) و میرزا آقاخان کرمانی (۱۸۹۶ ــ ۱۸۵۵)، از روشنفکران آن دوران هستند که هم در ایران و هم در بین خارج نشینان، نزد ناسیونالیست های عرفی مسلکی که حسرت گذشته ای سپری شده را در دل داشتند، نفوذ بسیاری دارند، هر دو نزدیک به شرق شناسان اروپایی مشخصا آرتور دو گوبینیو (که در سال های دهه ۱۸۵۰ در ایران به سر می برد)، ضد عَرَب بودند و میراث دوران پیش از اسلام ایران را ارج می نهادند. به عقیده آنها اسلام و احکام شریعت تأثیر فاجعه باری یر جامعه می گذارند و خواستار نشاندن ناسیونالیسم به جای اسلام بودند. با ارجاع به ملت آریایی، آنها رویای رستاخیز گذشته شکوهمند ایران را در سر می پروراندند و با خاندان رو به زوال قاجار مخالفت می ورزیدند. به دنبال جنگ هایی با انگلیس و روسیه، در دوران سلطنت این خاندان، ایران قفقاز را به روسیه (۱۸۱۳) و هرات را به بریتانیا وانهاده بود (۱۸۵۷).این روشنفکران تمدن غرب را می ستودند. آنها خواستار جدایی مذهب از دولت بودند، از نابرابری های میان زن و مرد، مسلمان و نامسلمان خرده می گرفتند و تصریح می کردند که اسلام با مدرنیسم و مشروطیت دموکراتیک ناهمخوان است. آنها که نقشی غالب در برپایی ناسیونالیسم ایفا کردند، به ایدئولوژی پیشرفتی پیوسته بودند که ادعای جهانشمولی مشی اروپایی می داشت. به زعم آنان جوامع غربی مظهر آینده ای بودند که جوامع دیگر (سنتی) را به خود می خواند و این جوامع می بایستی که به آن برسند. به عقیده آنها خاستگاه قومی و زبانی هند و اروپایی این ملت، اروپایی مآب کردن ایران و ایرانیان و تمایز آنها از اعراب، بَدَویانی فرضی که آنان را محروم از تاریخی شکوهمند می انگاشتند، تسهیل کرده است[آزاده کیان.مترجم متن فرانسوی: منوچهر مرزبانیان].بر خلاف گفته خانم آزاده کیان که از اپوزیسیون خارج کشور است، اتحاد و چسب اقوام ایرانی به علت حضور در فلات ایران[همان] نبوده، علت جغرافیایی اگر وجود داشته صرفا جنبه فرعی داشته و هر گز علت اصلی نبوده و نمی باشد. زیرا اگر چنین بود مناطقی که به واسطه استعمار چپ و راست، چون افغانستان،تاجیکستان، آذربایجان و غیره از ایران جدا شده بودند، در فرصت آزادی مجددا به ایران وصل می شدند. یا اینکه گرچه زبان فارسی نقش مهمی در وحدت ایرانیان داشته[همان] اما مانع رشد قوم گرایی چه در مرکز و چه در اقوام پیرامونی نشده است. لذا چنانچه یورگن هابرماس که در دوره دولت خاتمی به ایران سفر کرده بود گفت: جنبش های قومی یکی از سه جنبشی است که تحولات ایران را رقم خواهد زد و البته خطرات بزرگی را در پی خواهد داشت. بی تردید علت اساسی رشد این پدیده در مرکز و در اقوام پیرامونی رشد دنیا گرایی، سکولاریسم و ناسیونالیسم نژادی است. آنچه ابلهان به ظاهر روشنفکر بالا، با تقلید از غرب به علت بی کفایتی سلسله قاجار توصیه کرده بودند، نسخه درمانگر نبود بلکه دقیقا نسخه ویرانگر بود. زیرا برپایه اسلام در دوره صفویه ترقیات قابل توجهی در ایران رخ داد.لذا فقط راه حل آن جایگزینی افرادی با کفایت بود، نه اینکه چون برخی حکومت بی کفایت قاجاررا با توسل به اسلام توجیه می کردند (و البته برخی نیز فقط به این علت از قاجار حمایت می کردند که ناسیونالیست های نژاد پرست وسکولارهای بی دین در پی از ریشه زدن اسلام بودند،) بخواهند به این علت ناسیونالیسم باستان گرای نژاد پرست را جایگزین اسلام کنند. نقل این قول نیز از هویدا(نخست وزیرپهلوی) نیز جالب است که سلطان حسین صفوی دربرابر محمود افغان شکست خورد چون بی کفایت وبی عرضه بود واضافه نمود؛ دقیقا با همان امکاناتی که دولت صفوی داشت، نادرشاه، دقیقا با همان امکانات توانست که علاوه بر انتظام ایران هند را نیز فتح کند. به هرحال ناسیونالیسم چون مبتنی برنژاد پرستی و قوم گرایی است، در ایران بسیار خطرناک است و علاوه بر ایجاد توهمات در قوم فارس و خود برتر بینی احمقانه، اینگونه ناسیونالیسم نیز در اقوام کرد، بلوچ، آذری، ترکمن، عرب و غیره همین انعکاس و همین توهمات را درپی خواهد داشت. لذا ناسیونالیسم سم بسیار خطرناکی برای ملت ایران است.
معنای امپراتوری فارس:
اکنون به بررسی معنای امپراتوری فارس می پردازیم. نکته اول اینکه امپراتوری فارس به آن معنا که سرپرسی لورین در خاطرات خود مطرح نمود و به نام شیخ خزعل و پادشاهی رضا خان در ایران منتشر شد، هرگز به معنای امپراتوری ایران نبود. او دقیقا واژه امپرتوری فارس را به معنایی به کار گرفت که در ارتباط با اقوام دیگر ایران مدنظربود. یعنی منظور او این نبود که ایران یک امپراتوری است که نسبت به کشورهای دیگر سلطه دارد. در واقع شرایط ایران نیز طوری نبود که بتواند چنین ادعاهایی بنماید. زیرا در آن سال ها مناطق زیادی از ایران توسط عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و غیره از ایران جدا شده بود. لذا معنا ندارد که سخن سرپرسی لورین را امپراتوری ایران تلقی نماییم.به عقیده او فارس ها خصوصا دردوره رضاخان، چنانچه پیشتر توضیح داده شد در اندیشه نژادپرستی آریایی بودند، لذا گونه ای امپراتوری در ایران را به وجود آوردند، که هیچ گونه سنخیتی با نژادهای آذری، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن، سیاهپوستان بنادر خلیج فارس و غیره نداشت.ازاین رو سبب سلطه بر این اقوام با ایدئولوژی آریایی می شد. چنانچه در دوره رضا شاه و محمدرضا شاه اتفاق افتاد و سبب رشد نژاد پرستی و قوم گرایی در اقوام غیر فارس نیزشد. بنابراین گونه ای دیالکتیک عقیم میان اقوام ایران ونظام پهلوی به وجود آمد.
دیالکتیک عقیم و نازای اقوام وایران و نظام اسلامی:
دیالکتیک؛ منطق پویایی است که در بررسی تحولات جوامع کارآیی ویژه ای دارد.در منطق دیالکتیک به طور ساده باید گفت سه رکن اصلی وجود دارد. ۱) تز ۲) آنتی تز و ۳) سنتز. تز یا موضوع یا پدیده در تحولات اجتماعی چیزی است که مستقر است مانند نظام پهلوی یا نظام اسلامی یا ایران و ملیت ایرانی. آنتی تز ضد موضوع یا ضد پدیده ای می باشد که مستقر است. مانند قوم گرایی فارسی، قوم گرایی عربی، قوم گرایی کردی و آذری و مانند آن.همچنین مانند ناسیونالیسم و سکولاریسم که در تضاد با موجودیت ایران یا با موجودیت نظام اسلامی است. سنتز به معنای نتیجه است. یعنی اگر میان تز و آنتی تزدیالکتیک پویا یا زایایی شکل بگیرد، سنتز به وجود می آید، معمولا در نتیجه شکل گیری سنتز ترکیب جدیدی به وجود می آید که بخش های غیر قابل حذف تزها و آنتی تزها درآن جمع شده و بخش های قابل حذف هردو تز و آنتی تز از بین می رود. اما اگر میان تز و آنتی تز روابطی برقرار شود که امکان ایجاد سنتز نباشد به آن دیالکتیک نازا و عقیم می گویند. شرایط دیالکتیک عقیم در جوامع، سبب بحران های اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی و امنیتی در ابعاد امنیت سیاسی و امنیت اجتماعی به وجود می آورد. آنچه که مسلم است اینکه میان ایران از یکسوو ناسیونالیسم نژادی وسکولاریسم در سوی دیگر، از طریق رشد جنبش های قومی، جنبش های زنان سکولار و فمینیسم، و جنبش های دانشجویی سکولار، که در هر سه مورد برای ایران را یورگن هابرماس هشدار داده بود، و هر سه مورد در قالب ناسیونالیسم و سکولاریسم به وجود آمده اند تضاد ی در قالب دیالکتیک نازا و عقیم ایجاد شده است و نظام اسلامی که عهده دار باز گشت ایران به وحدت و همسویی اقوام در قالب برادری و عدالت و برابری و مساوات در چارچوب دین است نیز به شدت از جانب این جریانات به چالش کشیده می شود. نظام اسلامی کوشیده علاوه بر باز گرداندن ساختار سنتی ایران به شکل مدرن و باز سازی شده در چارچوب مذهب، نیز کوشیده روابط شیعه و سنی را نیز باز سازی کند. اما دشمنان ایران با عوامل ایرانی نادان و احمق، یا مغرض و شیطان صفت می کوشند تا با تزریق سکولاریسم و ناسیونالیسم نژادی به ایران و به نظام اسلامی ضربه هولناک و نابود کننده وارد آورند. ضربه ای که بسیاری از نادانان و شیطان های مغرض ایرانی در ایران یا در خارج ایران فوج فوج در این انتحار و خود کشی و بر شاخه نشستن و بن زدن را پی می گیرند.همچنین با تشویق و تزریق تضادهای مذهبی چون شیعه گری افراطی ضد سنی(به قول مقام معظم رهبری شیعه انگلیسی) در میان شیعیان از یکسو وسنی گری وهابی ضد شیعه در مناطق پیرامونی، به شدت بر شکاف های چند لایه و بحران ساز ایران دامن زده اند.این دیالکتیک عقیم سر از وضعیت نابسامان اقتصادی مردم در آورده و زندگی مردم را سخت کرده و سرمایه اجتماعی میان مردم و نظام، اقوام با یکدیگر، مذاهب بایکدیگر را به نقطه صفر رسانده است. بنابراین باز گرداندن سرمایه اجتماعی در قالب یک دیالکتیک زایا می تواند در سامان دادن زندگی مردم و بالا بردن سطح تحمل و امکان رفاه بیشتر البته در بستر بنیادهای اسلامی را فراهم کند.
دیالکتیک زایای ایران،نظام اسلامی، اقوام و مذاهب اسلامی:
برای شکل گیری دیالکتیک زایا باید مردم به اهمیت ایران و ملیت ایرانی بر پایه اسلام و روابط اسلامی و همچنین نظام دینی پی ببرند. باید بدانند تا ایران را از خطرات جدی ای که آن را تهدید می کند نرهانند، هرگز نخواهند توانست که به توسعه های گوناگون،از جمله توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی، توسعه فرهنگی، توسعه اجتماعی و توسعه امنیت اجتماعی و اقتصادی دست یابند. زیرا ناسیونالیسم و سکولاریسم فقط و فقط بر بحران ها و درگیری ها و تضادهای ملت ایران خواهد افزود. یعنی شکاف اجتماعی ملت ایران را به شدت متراکم و چند لایه خواهد کرد. دولت و نظام نیز باید بر این وجه از نظام اسلامی یعنی اهمیت اسلام برای برقراری روابط ملی متعادل و همسان و مساوی خصوصا میان اقوام و نژادها وتداوم توسعه و پیشرفت ملی و فراهم شدن آسایش ورفاه آحاد ملت بر پایه همین شیوه فنی و مهم تاکید ورزیده و درتبیین این معنا کوشش بسیار داشته باشد. لذا سازمان ها و تشکل هایی مانند سازمان تبلیغات اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی، تشکل های دانشجویی اسلامی، بسیج و مانند آن ها باید در تبیین نظام ملی و ایرانی بر پایه روش اسلامی کوشا باشند. در این پیوند روشن است که در سنتز این دیالکتیک در صورت توجه به ایرانیت به شکل جدی تر از سوی نظام اسلامی ترکیب جدیدی به وجود می آید که سنتز آن را تشکیل می دهد. یعنی عدم توجه به ایرانیت یا کم توجهی به آن در این وجه جدید از تز(نظام اسلامی) حذف می شود و توجه به آن به شکل گسترده تر و جدی تر شکل می گیرد. از سوی دیگر مردم با پشت کردن به رویکردهای ناسیونالیستی و سکولاریستی به خواسته ها و اهداف خویش در این سنتز نزدیک تر می شوند. همچنین نظام اسلامی باید به تاریخ فارس های پیش از اسلام توجه بیشتری کرده و در نکوداشت و نقد پادشاهان و بزرگان و دانشمندان آن و ساختن دیالکتیک پویایی میان ارزش های آن دوره و ارزش های نظام اسلامی و دین رابطه ای سنتز زا و سازنده ایجاد کند. ایضا باید به گونه مساوی و با حفظ ارزش های اسلامی و ایرانی توجه بیشتر و دقیق تر به ارزش های اقوام غیر فارس نموده و تاریخ بزرگان، فرمانروایان و دانشمندان این اقوام را جدی گرفته و به زبان های آنان و نشر و آموزش زبان های قومی بی آنکه به وحدت ملی و اسلامی صدمه ای وارد شود توجه وافری بنماید. باید برای نشر وحدت مذهبی، مساجد دو کاربره شیعی و سنی یعنی دارای سالن های دوگانه نماز در تهران بسازد. باید با عنایت به اینکه انقلاب ما کارگر، کشاورز وکارمند محور بوده و به نوعی انقلاب زحمتکشان است، از قالب و شکل سرمایه داری خارج شود و اساس آن را کارگر محوری قرار دهد. یعنی کلیدواژه اصلی کشور در اقتصاد اجتماعی باید کار گر محور باشد.آنچه که در دولت مرحوم هاشمی رفسنجانی محور و پایه شد(یعنی سرمایه دار محوری نه سرمایه محوری) باید از ساحت کشور دور شود. باید بالاترین ارزش، کارگری و کارگر محوری باشد، لذا باید هرچیزی با ارزش محوری کارگر سنجیده شود.حتی سرمایه دار و سیاستمدار و غیره. و البته کارمندان خود نیز نوعی کارگرند و کشاورزان نیز پدران مردم معرفی شده اند، کاسب نیز حبیب الله است و در نزد اسلام زحمت کشی به شمار می آید که با رنج و تلاش بسیار مایحتاج مردم را فراهم می کند و با سرمایه داردر مفهوم امروزی تفاوت بسیار دارد تا جایی که امام(ره) فرمود خدا هم کارگر است و یا پیامبر دست پینه بسته کارگر را می بوسد. اهل فن می دانند که نظام سرمایه داری عواقب و ملزوماتی دارد که نمی توان نظام اسلامی را بر پایه آن قرار داد.مرحوم هاشمی رفسنجانی تحت تاثیر متخصصان سکولار به تبلیغ رفاه طلبی و دنیا پرستی با استناد و توسل به آیات و روایات برای تاکید برروش سرمایه داری پرداخت و این روش در نظامی که عمدتا دولتی بود و در آمدهای مردم بیشتر از دولت ناشی می شد سبب گردید که توسط برخی از کارمندان، برخی از مسئولین و برخی از قضات اقدام به اختلاس، فساد و دزدی شود. یعنی فاصله گرفتن از نظام اسلامی و ارزش های دینی از هرسو سبب بحران، فساد و بدبختی هایی برای مردم و کشور بوده، هرجا که سکولاریسمِ زاده ناسیونالیسم نژادی پای گذاشت جز ویرانی به بار نیاورد. البته همه این مطالب علیرغم خدمات قابل توجه آقای رفسنجانی برای نظام ومردم زده می شود. نگارنده به هیچ وجه منکر بزرگی و خدمات قابل توجه آقای رفسنجانی نیست. لذا مانند برخی که پرده دری کرده و به ایشان توهین می کنند نیستم و برای ایشان احترام و علاقه خاص قائل هستم.دولت خاتمی نیز علیرغم علاقه ای که به او دارم و در آن دو دوره به وی رای دادم مع الاسف نقش بارزی دررشد سکولاریسم و ناسیونالیسم نژادی در میان اقوام و زنان و دانشجویان داشت. وی البته خواهان شکل گیری جامعه مدنی بر پایه مدینه النبی بود اما عملا نتایج دیگری گرفت. نتایجی که گونه افراطی عوامانه اسلامی را برای دفاع از اسلام درنقطه مقابل در پی آورد که در نتیجه جریاناتی مانند احمدی نژاد را ایجاد کرد. باید این نکته رانیز مورد تاکید قرار داد که روش های عوامانه افرادی مانند احمدی نژاد نیز نمی تواند مشکل کشور را حل کند. دقت فنی و راهبردی در ایجاد یک نظام کارگر محور باید مورد توجه و همت مسئولین باشد.البته منظوراین نگارنده، نظام سوسیالیستی نیست. زیرا سوسیالیسم نیز با فرهنگ اسلامی ایرانی همسویی ندارد. اگر بتوان نظام اسلامی ایران را با یکی ازنظام های موجود در جهان شبیه دانست، شباهت به نظام سوسیال دموکراسی دارد گرچه با این نظام و سیستم نیز تفاوت هایی دارد.اما دولت روحانی نیز ملغمه ای از دولت هاشمی و دولت خاتمی بود و آثار آنها را در پی داشت. آثاری که به نحوی در تقویت ناسیونالیسم نژادی در میان همه اقوام ایران(فارس وغیر فارس) و رشد سکولاریسم نقش بسزایی داشت.این دولت ها(هاشمی. خاتمی و روحانی) در اداره کشور از علوم و متخصصانی استفاده نمودند که بی محابا پیرو سکولاریسم و ناسیونالیسم نژادی در ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و بین المللی بودند.البته نمی توان از علوم جدید و متخصصان آن بی نیاز شد. خصوصا در این دوره که هنوز علوم انسانی و اجتماعی اسلامی شکل نگرفته اند. اما می توان در استفاده از آنان دقت زیادی نمود و با وسواسی که لازمه یک انسان مومن واقعی و یک ایران دوست حقیقی است، با ارزش های دینی تطبیق داد. اصولا نمی توان با استفاده از متخصصان و سیاستمدارانی که این وسواس و دقت را نداشته باشند، ایران را به سرانجام مطلوبی رساند.همچنین این نگارنده تاکید می کند که روحانیون معزز باید به میزان قابل توجهی از حضور در سه قوه انصراف دهند. زیرا که فضای سکولاریزه و ناسیونالیزه نژادی، فضایی به شدت ضد روحانی و ضد اسلامی به وجود آورده و باید تا زمانی که اقبال مردم به روحانیون باز گردد بعد از دولت رییسی و به موازات آن به جز موارد بسیار ضروری از حضور در پست های اجرایی، نمایندگی مجلس و حضور در قوه قضائیه اجتناب شود.از جمله مواردی که حضور روحانیون لازم است می توان مقام ولایت فقیه، مقامات فقهای شورای نگهبان و نمایندگان مجلس خبرگان دانست. همچنین حضور روحانیون به عنوان ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و ریاست قوه قضاییه نیز ضروری است. این موارد بخشی از اقداماتی است که برای نیل به یک دیالکتیک پویا و زایا از ناحیه مسئولین و نظام امری ضروری و موردنیاز است.
وضعیت نامطلوب:
به گمان این نگارنده هیچ کس نمی تواند بگوید که وضعیت کشور خصوصا از جنبه اقتصادی مطلوب است، اما بخش مهمی از مشکلات کشور تهاجم فرهنگی و برداشت نادرست از وضعیت موجود تحت تاثیر القائات دشمنان داخلی و خارجی نظام اسلامی وملیت ایرانی است. براین پایه باید گفت که اگر مردم بفهمند که راه پیشرفت و توسعه حمایت از نظام اسلامی است، قطعا از یکسو روش هایی همسو با نظام را برای حل مشکل پی خواهند گرفت و از سوی دیگر مانند ملت های بزرگی چون ژاپن برای برون رفت از مشکلات، تحمل سختی ها و گرفتاری ها را خواهند نمود.
سرمایه اجتماعی به فنا رفته:
در باره سرمایه اجتماعی نخست باید به تعریف آن بپردازیم. امروزه در کنار سرمایه های انسانی و اقتصادی، سرمایه دیگری به نام سرمایه اجتماعی(Social Capital) نیز مورد توجه قرار گرفته است. سرمایه اجتماعی، یا بعد معنوی یک اجتماع، میراثی تاریخی است که از طریق تشویق افراد به همکاری و مشارکت در تعاملات اجتماعی، قادر به حل میزان بیشتری از معضلات موجود در آن اجتماع، فائق آید و حرکت به سوی رشد و توسعه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و… را امکان پذیر سازد. در واقع، سرمایه اجتماعی را می توان در کنار سرمایه های اقتصادی و انسانی، بخشی از ثروت ملی به حساب آورد که بستر مناسبی برای بهره برداری از سرمایه انسانی و فیزیکی(مادی) و راهی برای نیل به موفقیت قلمداد کرد.(تاکید می شود دقت کنید تاکید می شود که) بدون سرمایه اجتماعی، هیچ اجتماعی به هیچ سرمایه ای نمی رسد، به طوری که بسیاری از گروه ها، سازمان ها و جوامع انسانی، بدون سرمایه اقتصادی و صرفا با تکیه بر سرمایه انسانی و اجتماعی توانسته اند به موفقیت دست یابند، اما هیچ مجموعه انسانی، بدون سرمایه اجتماعی ( حتی با داشتن سرمایه اقتصادی و انسانی)نمی تواند اقدامات مفید و هدفمندی انجام دهد[معصومه حق شناس].نکته مهمی که در تعریف سرمایه اجتماعی وجود دارد اینکه عمده این سرمایه برای منافع و مصالح عمومی و خود مردم است. پوتنام می گوید سرمایه اجتماعی می تواند موجب تقویت همکاری و به طور همزمان گسترش روابط حمایتی دوجانبه در اجتماعات وملت ها گردد و بنابراین می تواند ابزاری ارزشمند برای مبارزه با بسیاری از نارسایی های اجتماعی در جوامع مدرن، همچون جرائم که جزء جدائی ناپذیر آن ها هستند، باشد[ویکی پدیا]. بر پایه این تعریف وجود سرمایه اجتماعی نیرومند می تواند سبب اقدامات مثبتی برای مقابله با اختلاس ها، و حرکات ناشایست در میان برخی مسئولین و کارمندان اختلاس گر شود ودر میان مردم حس همبستگی بیشتر شده هیچ کاسب، راننده یا دارنده هرشغل خصوصی اقدام به سوء استفاده، گرانفروشی یا فریب و نیرنگ نسبت به هموطنان دیگر خود نخواهدکرد. سرمایه اجتماعی نظام اگر نیرومند باشد بی گمان اقدامات بهتری درمیان مردم و مسئولین صورت خواهد پذیرفت. درراستای سرمایه اجتماعی باید گفت که از عوامل از بین رفتن این سرمایه تحلیل و برداشت غلط از برخی اقدامات نظام و سپاه است. مفاهیمی چون برادران قاچاقچی، تروریست های بین المللی و مانند این ها که به برادران سپاه بسته می شود نشان از نادانی و حماقت است. این برادران البته اقداماتی در سطح داخلی و بین المللی انجام می دهند که برای منافع اسلامی و ملیت ایرانی با زیر بنای اسلامی است. اما برخی دقیقا گفته های آمریکا و اسرائیل و عربستان را تکرار می کنند که دقیقا بر شاخ نشستن و بن بردیدن است. اگر مردم و بدنه نظام درک درستی از محتویات این گفته های ضد دین و ضد ملیت ایرانی داشته باشند هر گز نباید از بیان آنها در محافل و جلسات خویش استفاده کنند.برای مثال اگر اقداماتی برای اهداف اسلامی و تقویت استراتژیک نظام و ملیت ایرانی مخالف با قانون بود، نباید که قانون عادی را اصل قرار داد و نام فساد برآن نهاد. زیرا که کار برای اهداف استراتژیک و راهبردی تقویت و توسعه ملیت ایرانی است. چنانچه در بالا بیان شد حتی اگر ثروتمندترین کشور دنیا و بالاترین متخصصین را داشته باشیم، بدون سرمایه اجتماعی، هرگز وهرگز و هرگزنمی توانیم، زندگی درست و عادلانه و خوشبختی را در کشور خود به وجود آوریم. در حالیکه کشور در تحریم های شدید برای مجبور نمودن مسئولین در جهت از دست کشیدن از منافع ملی و اسلامی است می بینیم به جای اینکه میان گروه ها و نظام و دولت تعامل مثبت و قوی باشد پیوسته به تسلیم شدن به دشمن برای انحلال ملیت دوباره بازیافته ایرانی.اسلامی دعوت می کنند. آری ما صلح را ترجیح می دهیم، اما اگر در صلح موادی تحمیل شود که زیربنای اسلامی ملیت ایرانی را هدف گرفته باشد حماقت بزرگی است که بخواهیم با فشار، وادار کنیم که دولت زیر بار آن برود.اکنون در بسیاری از مردم تهمت های ناروا و خواسته هایی که بجا و به موقع نیست باب شده است.دائما تهمت های ناروا به مسئولین زدن در حالیکه فقط سخنان ما شایعه وشایعه و شایعه است و دلیل روشن و واضحی برای گفته خود نداریم فقط توان و قدرت خویش را در نابودی سرمایه اجتماعی به کار گرفته ایم و فقط بر شاخه نشسته بن می بریم و کشور خویش را به ورطه بدبختی انداخته ایم. بنابراین آنچه که ما خلاف و غیر قانونی و غیر اخلاقی می بینیم بر دو دسته است. دسته ای که واقعا فساد و اختلاس و بسیار زیانبار برای کشور هستند که جالب اینکه در عمده این موارد نظام و سیستم قضایی اقدام کرده و کوشش های خویش را به اطلاع افکار عمومی رسانده اما مع الاسف به جای حمایت های مردم این سخن سخیف را می شنویم که خودشان، خودشان را می گیرند. اصلا این جمله هیچ معنایی جز تلاش برای بدبینی و متلاشی کردن نظام و ملیت ایرانی. اسلامی ندارد. این دسته از اقدامات همان اقداماتی است که در بستر ناسیونالیسم نژادی و سکولاریسم صورت می گیرد. دسته دوم از اقداماتی که به ظاهر مخالف قانون است، اقدماتی است که در راستای مصالح نظام اسلامی و ملیت ایرانی.اسلامی است. این دسته ممکن است که به ذائقه دشمنان داخلی و خارجی نظام و ملیت خوش نیاید، اما باید مورد حمایت مردم وروشنفکران حقیقی واقع شود. مع الاسف این چنین نیست. سرمایه اجتماعی که به قول دکتررنانی در ایران به نقطه صفر رسیده نتیجه اقدامات ناسیونالیست های نژاد پرست وسکولاریست ها بوده است. از علائم و نشانه های سرمایه اجتماعی وجود اعتماد، حسن ظن، حسن نیت، صداقت، سلامتی نفس، همدردی، دوستی، دلسوزی، فداکاری و امثال آن درروابط اجتماعی آحاد وگروه های مردم نسبت به یکدیگر و همچنین در روابط ملت با دولت و نظام از یکسو ودولت ونظام با ملت از سوی دیگر است. اما فقدان سرمایه اجتماعی پدیده هایی چون، حرص، طمع، دروغ، عدم اعتماد، بدبینی، عدم همکاری، تخریب متقابل، خود پرستی، افزایش جرائم عمومی وخصوصی را در پی خواهد داشت. در این وادی هرگونه اقدامی که نظام برای مردم انجام دهد با بی اعتنایی و بدبینی همراه خواهد بود. برخی افراد می کوشند که هرچه می توانند در تخریب نظام و دولت کم نگذارند و تهمت ها و شورش ها و خرابکاری ها اوج خواهد گرفت. این شیوه هنگامی که مردم آگاهانه و غیر آگاهانه در دام ناسیونالیسم نژادی و سکولاریسم افتاده باشند بیش از پیش عمیق تر و شدیدتر است. باید افزود که با رشد سرمایه اجتماعی پیرامون نظام اسلامی و ملیت ایرانی با زیر بنای اسلامی خواهیم توانست که دیالکتیک عقیم و نازای فعلی را تبدیل به دیالکتیک سازنده، زایا و پویا کنیم.این را باید مردم و مسئولین و گروه های سیاسی به خوبی درک کنند وگرنه سبب نابودی خود و آینده کشور خواهند شد. بنابراین بخش مردمی دیالکتیک پویا و زایا درک درست از آثار سوء ناسیونالیسم نژادی و سکولاریسم از یکسو و همچنین شناخت و درک درست از اسلام خصوصا در ابعاد ملیت سازی ایرانی است. اگر مردم زندگی خوب اقتصادی، توسعه های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و بزرگ شدن ملت ایران را همراه با زندگی مرفه می خواهند باید رویکردی جدی در راستای تقویت سرمایه اجتماعی برای زیربناهای اسلامی ملیت ایرانی در سطوح داخلی و بین المللی داشته باشند. در غیر این صورت باید گفت که دیالکتیک عقیم موجود تداوم و عمق بیشتری خواهد یافت و لایه های شکاف های اجتماعی بیشتر و متراکم تر خواهد شد که عاقبت آن جز نابودی و اضمحلال ایران و ایرانی نخواهد بود.
روشنفکر حقیقی و دیالکتیک زایا:
روشنفکران حقیقی روی به سوی توسعه، ترقی و پیشرفت کشور دارند و مانند مقلدین نادان یا مغرضی که خود به واقع از بیگانگانند اما نظامی را که زیر بنای ملیت ایرانی را می سازد وهمچنین مسئولین آن را بیگانه معرفی می کنند، نیستند. آن بیگانگانِ به ظاهر روشنفکر سکولاریست نژاد پرست، حتی در خواست ویرانی و بمباران ایران توسط آمریکا و اسرائیل را می کنند.برای مثال در مصاحبه ی یکی از همین قماش به نام رضا پرچی با بی. بی. سی وی خواستار حمله به ایران شد. دلیلش هم همان کاری بود که شارل دوگل با نازی ها کرد. در حالیکه شارل دوگل از سوی فرانسه این درخواست را کرده بود که آلمان را بمباران کنند و اما این شخصیت نژاد پرست فارس مانند همپالکی هایش مثلا رهبران ایران را بیگانه و عرب پرست می خوانددر حالیکه به واقع آنها خود بیگانه و نابود کننده ایران هستندلذا تقاضای بمباران ایران را می کنند وکاری ندارند که در این جنایت به چه میزان از ملت ایران نابود می شوند. آنها دقیقا با سیاست های سکولاریستی و ناسیونالیسم نژادی خویش اهداف استراتژیک آمریکا و اسرئیل برای تجزیه ایران را پی می گیرند.بی گمان تقویت ناسیونالیسم نژادی فقط فارس ها را برنمی انگیزد، بلکه دقیقا این ناسیونالیسم نژادی نیز در همه اقوام شکل می گیرد و نتیجه آن در آینده نه چندان دور به جان هم افتادن همه اقوام ایران و کشتاریست که پایانی جز نابودی ایران ندارد. سکولاریسم را به این علت ترویج می نمایند که چسب وحدت ملت یعنی اسلام را از بین ببرند. با این وصف بسیار از ساحت یک روشنفکر واقعی بعید است که به جای تبلیغ و ترویج ملیت ایرانی بر پایه بنیادهای اسلامی روی به سوی دفاع از ناسیونالیسم نژادی وسکولاریسم و لیبرالیسم و یا سلطنت بر پایه آن نماید. بنابراین از روشنفکر ایرانی انتظار می رود که بکوشد در افزایش سرمایه اجتماعی بر بنیادهای اسلامی کمر همت بسته و با تمام توان به میدان آید. روشنفکران حقیقی باید بکوشند به تعریف ابعاد توسعه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و غیره بر پایه ملیت ایرانی. اسلامی را به خوبی تبیین کرده و کشور را از ورطه ای که در آن افتاده بیرون آورند.لذا نقش روشنفکران در دیالکتیک زایا و پویا نقشی مهم و سترگ است.
کلید واژه های ناسیونالیسم نژادی، سکولاریسم، اسلام وملیت ایرانی بازیر بنای اسلامی در تحلیل سیاسی:
باتوجه به مباحث بالا باید گفت که اگر با کلید واژه های ناسیونالیسم نژادی و سکولاریسم از یکسو و اسلام و ملیت ایرانی با زیر بنای اسلامی از سوی دیگر همه پدیده های اجتماعی و سیاسی را در ابعاد ملی و بین المللی تحلیل کنیم، خواهیم توانست که به میزان قابل توجهی به درک صحیح از جریانات سیاسی، اقتصادی،فرهنگی، نظامی و بین المللی دست یابیم. بنابراین جمهوری اسلامی باید بتواند که تغییرات لازم را در راستای دفع ناسیونالیسم نژادی وسکولاریسم و جایگزینی هرچه بیشتر آن با اسلام وملیت ایرانی با زیر بنای اسلامی و استحکام این ملیت در سطوح داخلی و بین المللی برای نیل به یک دیالکتیک پویا و دینامیک و زایا صورت بدهد. لذا علاوه بر اقدامات داخلی نیاز به اقدامات بین المللی برای نیل به این اهداف است. از این رو در فصل بعدی با توجه به این مباحث به بررسی روابط بین الملل به خصوص ضرورت راهبردی روابط با روسیه برای اسلام و ایران خواهیم پرداخت.
… ادامه دارد.
جهانگیر محمودی: کارشناس ارشد فقه و حقوق و دارای تحصیلات حوزوی
https://betabnews.ir/?p=41696