دکتر فاضل خمیسی : پسرش در نزاعی«بچگانه» توسط دوستش به قتل رسیده بود، برای قاتل حکم اعدام صادر و لحظات به تندی می گذشت، سادات و بزرگان واسطه شده اما میگفت برای گرفتن «انتقام» با خدا عهد بسته و به روح پسرش قسم خورده است.
لباس عزا را تا روز انتقام از تن در نیاورده بود، چند روز پس از اعدام قاتل پسرش ، «او» را در اداره دیدم ، چندین سال با هم همکار بودیم ، خیلی شکسته شده بود ، گوشه ای نشستیم ، برایم تعریف کرد علیرغم خواهش و التماس قاتل و اطرافیان و حتی مسوولان زندان ، با دست «خودش» چارپایه را از زیر پایه ی قاتل کشیده ، وقتی تعریف می کرد سرش پایین بود ، انگار از یک انکار فرار می کرد، وقتی پرسیدم ، راه بخششی نداشت ، چیزی نگفت و رفت!! شاید ۱۵ سالی از آن ملاقات گذشت تا دیروز، و ملاقات دیروزمان انگیزه ی این نوشتار:
آنقدر پیرشده بود که نشناختمش! او می گفت تو پیر شدی ، زمانی به شوخی و خاطره و گله گذاری گذشت ، می دانستم بعد از مرگ پسرش از استان مهاجرت کرده ، صحبت هایش تکان دهنده بود!
اینکه می گفت، هر وقت بر مزار پسرش حاضر می شود در زمانی که هیچ کس نیست سری هم به مزار قاتل جوان پسرش، که چارپایه را از زیر پایش کشیده می رود و فاتحه می خواند، و از سر ندامت اشک می ریزد .
از این می گفت که بخاطر سحرگاه اعدام و ضجه ها ی حاضرین چه کابوس هایی می بیند! و آرزو داشت زمان به گذشته برگردد و دوباره در تصمیم «انتقام» بازنگری کند. می گفت الان در استانی که زندگی می کند در شورای «مصالحه» بخصوص در پرونده های قصاص جهت اخذ بخشش فعالیت دارد و تاکنون چندین نفر را از چوبه ی دار به آغوش خانواده بازگردانده است…
وقت خداحافظی جمله ای گفت که فکر می کنم کاربرد آن برای همه ی ما لازم باشد: «حواست باشد، «احساس»، عقلت را فریب ندهد ، همانگونه که خشم و حس انتقام مرا فریب داد». قرار شد در فرصتی مناسب همدیگر را بیشتر ببینیم!
شاید دُرست می گفت که خشم درنده ترین عاطفه در ضمیر انسانهاست و لازم است با «درنگ عقل» آنرا مهار کرد و خانه هایی که می سوزند و چهره هایی که خونین میشوند همگی از «عاطفه ی خشم» است !
حتی اشاره داشت که هیچ احساسی به اندازه ی خشم و عصبانیت، چهره ی انسان را بهم نمی ریزد و حتی زیباترین آنها را ترسناک نمی سازد! اما افسوس..
(