×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

امروز : جمعه, ۲۵ آبان , ۱۴۰۳  .::.   برابر با : Friday, 15 November , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 8 خبر
زنگ دوم؛

تنها دارایی انسان، که غیر قابل انتقال مالکیتی به غیـر است ، همین خاطرات تلخ و شیرینی است که بیشتر در خلوت به سراغمان میآیند .

امروز در خبرها خواندم که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خوزستان در دو روز بمناسبت روز کودک عضویت رایگان میپذیرد و آدرس ثبت نام الکترونیکی را پایین لینک خبر قرار داده و …
نام کانون پرورش فکری ناخودآگاه مثل شعله ای همیشه روشن، خرمن خاطرات کودکی را شعله ور میسازد ، کانونی که بخاطر حضور در آن، از مدرسه فرار میکردم تا قصه های ناتمامی را که نخوانده بودم تکمیل کنم مکانی آرام ، دلنشین و مدرن .

برعکس منزل دو اتاق و حدود ۸ عائله مان ، که در آن خبری از کولر و حتی پنکه نبود ودر تابستان کوره و در زمستان بدلیل وجود تنها یک بخاری نفت سوز( علاء الدین) که آنهم مرتب جابجا شده !و حریف سرمای زمستان آن وقت اهواز نمی گشت و تحمل سرما را برایمان سخت مینمود و از سویی شلوغی و سرو صدا خواهر و برادران و بگو مگوی تمام نشدنی پدر و مادر هم عوامل دیگری بودند که درس و مطالعه را در منزل با اعمال شاقه رقم میزد .

۴۵ سال پیش ، حصیرآباد اهواز،
آخرِ لینِ( خیابان) ۳ ، دبستان همایون ، پایه سوم ابتدایی آموزگار جناب آقای محمد پور ،ناظم مدرسه جناب آقای ابافاضل ، مدیر جناب آقای رحیمی .

زنگ دوّم به زنگ تغذیه هم معروف بود زیرا در این زنگ به فرا خور برنامه ، خوراکی‌هایی از قبیل میوه ، آجیل، شیر و حتی لوبیا چینی پخته به دانش آموزان داده میشد ، زنگ دوم آنروز شیر کاکائو داشتیم ، شیرهای ۳۰۰ سی سی در پلاستیکهای مخروطی شکل با دو رنگ قهوه ای و سفید …

الزام داشتیم تغذیه را در کلاس بخوریم و آنرا به خود به منزل نبریم هر چند اجرای این قانون با سهل انگاری مواجه میشد و سختگیری خاصی بعمل نمیآمد!
مشغول خوردن شیر کاکائو بودیم که متوجه نشدیم آقای ابافاضل ناظم مدرسه کی وارد کلاس شده است:
ــ بچه ها ! یه کتابخانه ی بزرگ و شیکی در چهارصد دستگاه دایر است که بهش میگن : کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شما میتونید برید اونجا ثبت نام و از
کتاب ها و …. رایگان استفاده کنید ، ضمناً کلاس های سرود و قصه گویی و …هم هست . هر کس رفت و ثبت نام کرد نمره ی انضباطش بیسته!! از مزایای کانون گفت و گفت …
ظهرانه( نوبت ظهر) بودیم ،
مزه ی شیر کاکائو با قرار مدار بین بچه ها طعم بهتری گرفت !
حصیرآباد هر چند در دل شهر اما انتهای خط بود ، حالا چهارصد دستگاه محله ای که کلاسش از حصیرآباد پایین تر بود دارای کانون پرورش فکری شده بود و ما باید مسیر حدود ۲۵ دقیقه از منزل تا چهارصددستگاه را پیاده میرفتیم .
با بچه ها قرارمان ساعت ۸ صبح بود ، تمام مسیر را به خنده و شوخی گذراندیم تا به مقصد رسیدیم!
کنار پارکی زیبا ، ساختمانی بزرگ با تابلوی کانون ، داخل پر از قفسه های کتاب ، غرفه های رنگی ..
سکوتی که تا الان تجربه نکرده بودم ، حس کردم همه ی دیوارها به احترام ما اینچنین تریین شده اند، دختری خوشرو حدود ۲۰ ساله به استقبال آمد … انصافاً در آن زمان کانون بمثابه سیاره ای دیگر بود که به مدد زمینیان آمده بود .. دنیایی متفاوت از دنیای بیرون دیوارهای کانون .
تصمیم گرفتم فردا مرتب تر رفته کفش به پا کنم … از آنروز فکر کنم سه شنبه ها ، کیهان بچه ها می خریدم ، ۲ ریال …
پفک نمکی ۵ ریال بود.
و در آخر ! بخاطر فرار از مدرسه و حضور در کانون هیچوقت پشیمان نیستم..

(فاضل خمیسی)

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.