کلیپ تلخی که از قاسم آهنین جان در فضای مجازی منتشر شد بیش از آنکه حال و روز او در آخرین روزهای عمرش را به تصویر بکشد، حکایتگر جامعه ای است که عناصر و چهره های ماندگار، فرهنگی و صاحب اندیشه و هنرش را فراموش کرده و مدیران و دستگاه دیوانسالارش بی بهره از سواد اجتماعی و سرمایه فرهنگی، تنها نگاهی مکانیستی، مهندسی و رئیس و مرئوسی در اداره این جامعه دارند.
امروز در کنار انواع سرمایه های اقتصادی، اجتماعی و نمادین، از نوع دیگری از سرمایه سخن گفته می شود که بازتابی از قابلیت شناخت و درک فرهنگ و هنرهای متعالی، ذائقه و نگاه فرهنگی است. ممکن است کسی از تحصیلات عالیه(و به اصطلاح پیر بوردیو جامعه شناس فرانسوی، سرمایه فرهنگی نهادینه) برخوردار باشد اما از سرمایه فرهنگی درونی که در او عادتواره هایی متناسب با شناخت و درک و ذایقه فرهنگی ایجاد کند، بی بهره باشد. ممکن است کسی سابقه مدیریتی طول و درازی داشته باشد اما از سرمایه فرهنگی برخوردار نباشد و نگاهش در اداره جامعه صرفا بروکراتیک(صرف نظر از کارامدی یا ناکارامدی که موضوع این نوشتار نیست) باشد. یا حتی جامعه ای با دارابودن سابقه تمدنی و فرهنگی غنی باشد اما برایند کنش هایش حکایت از سرمایه فرهنگی ضعیف به ارث رسیده ی آن داشته باشد.
مساله، اصلا فقر و نداری و درگذشت قاسم آهنین جان نیست. او با نام نیک به استقبال آرزویی که قبلا طلب می کرد، یعنی مرگ رفت. حالا دیگر شاید از او گفتن و زنده یاد خواندنش و بزرگداشت اش چیزی را برای او تغییر ندهد. حتی انکار باورنکردنیِ اینکه او را فراموش کرده بودیم و در فقر و نداری و درب بیمارستان رهایش کردیم، هم چیزی را برای ما تغییر نمی دهد. جامعه هم دیگر این انکارها را باور نمی کند. همچنانکه در ماجرای نامگذاری فرهنگسرای حافظ شناس ماهشهری-ابراهیم قیصری- هم جامعه نشانی از درک فرهنگیِ مدیران تصمیم گیرش ندید.
مساله اما این است که مدیران جامعه، از سرمایه فرهنگی بی بهره اند. کتاب نمی خوانند، تئاتر نمی بینند، سینما نمی روند، در محفل اهل هنر و فرهنگ نمی نشینند تا بلکه درکی از سرمایه اجتماعی، سرمایه فرهنگی، سرمایه نمادین و… پیدا کنند. اصلا با این مفاهیم بیگانه اند، چه بسا با لطایف الحیلی مدرکی تحصیلی دست و پا کرده اند تا چند صباحی بیشتر در مسند بمانند و فهمی از تئوری های فرهنگ و جامعه ندارند. روی سخن، تنها با مدیران فرهنگی (که کمترین منابع و امکانات را در اختیار دارند) نیست، با مدیرانی است که سیاست و اقتصاد و زمام امور را بدست دارند.
اگر می خواهیم اوضاع مان تغییری کند، خوزستان نسبتی با توسعه و حکمرانیِ مطلوب پیدا کند و مدیریت مکانیکی و ماشین امضایی و دستوری، جایش را به مدیریت توسعه یافته بدهد، شاید لازم باشد تا همه را به فرهنگ و هنر و سرمایه های نمادین اش حساس کنیم. حفظ و تکریم شخصیت ها و عناصر فرهنگی اش را مطالبه کنیم.
جامعه ای توسعه خواهد یافت که زمام امورش بدست کسانی باشد که فهم و درک این مسائل را داشته باشند. جامعه ای که فرهنگ، اندیشه، تئاتر، کتاب و فلسفه در آن غریب باشند و سرمایه های فرهنگی نمادین اش در فراموشی بمیرند، روی توسعه را نخواهد دید.